صبح مامان و بابا رفتن بیرون. حوالی ساعت ١٠ برگشتن. مامان گریه میکرد عین آسمون امروز؛ پاش پیچ خورده بود. لحظه به لحظه دردش زیادتر و ورمش بیشتر شد. ١١:١٥ رفتن کلینیک رو به روی خونه مون که رادیولوژی هم داره. عکس گرفتن و بله شکسته!

١٢:٣٠ برگشتن. من غذا رو آماده کرده بودم. داشتم میز رو میچیدم که یه خونه خیلی خفیف ت خورد. مامان داشت با دکتر نمیدونم کی صحبت میکرد و بابا هم ام. ت خفیف برای این خونه ی قراضه عادیه، ماشین سنگین گاهی با سرعت که رد میشه همین طوری میلرزونه. دوباره ت خورد و این بار شدیدتر. داد زدم زلهههه. گوش ندادن. لوسترها به صدا دراومدن. جیغ زدم زلهههه. هیچ وقت توی طبقه ی غیر مسطح تجربه ی زله رو نداشتم. توی مکان ارتفاع دار خیلی شدیدتر میلرزونه و این که به رسم همیشه که به سمت حیاط میرفتیم رفتیم توی تراس. تراس ما تقریبا حیاطه، ٤٠ متره. بماند که مامان لنگ لنگان چطوری تا تراس اومد. اومدیم توی تراس، باد و بارون وحشتناکی بود و هر لحظه ممکن بود باد ببره یکی مون رو. مسلما من اون یه نفر نیستم. :دی همچنان خونه میلرزید؛ طولانی ترین زله ای بود که تجربه اش کردم تا به حال! وقتی اوضاع عادی شد برگشتیم توی خونه؛ سه تا مجسمه ی عزیزم خرد و خاکشیر شده بودن و ایضا قوری عتیقه ی روی سماور عتیقه مون! داییم اینا هم که طبقه ی پنجم هستن گفتن هر لحظه منتظر بودن بوفه شون از وسط نصف بشه. اون یکی داییم هم کلکسیون میوه های پلاستیکی دارن [:|] که توی یه ظرف پایه دار گذاشتن شون و اون ظرف هم روی یه میزه. گفتن کل میوه ها روی زمین پخش شدن و ظرف هم تیکه تیکه شده.

الان هم ما اومدیم بیمارستان در حالی که تگرگ شدیدی داره سرمون میباره!! امیدوارم حداقل کرونا نگیریم!! سه بار تجدید تست کردم تا بالاخره مطمئن شدم سالمم حوصله ی تحمل استرس دوباره رو ندارم!

+ این همه درد و بیماری چی بود که امسال به جون مامانم افتاد، هوم؟ :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها