١. من خیلی خواب کم میبینم یا حداقلش اینه که به ندرت یادم میمونه. پریروز یه خواب عجیب دیدم، اون قدر عجیب که کل روز، ذهنم درگیرش بود. من با توجه به این موضوع که همیشه خواب نمی‌بینم معتقدم که رویاهام صادقه است و در اکثر موارد تعبیر دارن. تعبیر این خواب این هست که روحت تحت فشاره و یک نفر توی زندگی واقعی ات دائما تحقیرت میکنه یا میکرده. توی اون خواب به جز خودم فقط یه نفر حاضر بود و دقیقا همون یه نفر بارها باعث شده که من از عمق وجودم حس کنم که خوار و حقیرم! این حجم از درست بودن خواب به کنار خود خواب خیلی شوکه کننده بود. چنین اتفاقی توی زندگی واقعیم ابدا برام رخ نداده و خدا کنه که هیچ وقت هم اتفاق نیفته، با این وجود من چند بار بهش فکر کردم و خیلی عینی تصورش کردم! جا داره یادی بکنم از جمله ی هاروارد: مغز بین یه خاطره ی واقعی و یه خاطره ی خیالی تفاوتی قائل نیست.» توی خواب، اون اتفاق، برای من خیلی ملموس و عادی بود.

٢. امروز ١٧ اردیبهشته. قانون بالون میگه که برای اوج گرفتن باید از خیلی چیزها بگذری و دورشون بریزی؛ افکار و عواطف و خاطرات منفی! سال ها پیش - حتی روز دقیقش رو فراموش کردم- ١٣ یا ١٤ اردیبهشت روزی شد که ورق برگشت. من یه انتخاب اشتباه کردم و تمام این چند رو به جهنم ساده سازی شده تبدیل کردم برای خودم. توی تک تک این سال ها طبق رسم خودآزاری ای داشتم، توی این روز خاص به سوگ آرزو و رویایی که مُرد نشستم و هی مرور کردم و نبش قبر کردم. اونقدر این کار رو تکرار کردم که آرزوهای بعدی و بعدی تر هم با دست خودم خفه کردم. این آرزوی آخری هنوز نفس میکشه، کم جون هست اما اونقدری حواسم بهش هست که چیزی از اردیبهشت ٩٣ توی خاطرم نمونده. لابد الان که اون خاطرات محو شدن وقت اوج گرفتنه. به واقع وقت زنده شدن و زنده موندن این رویای قدیمی نیمه جونه.

٣. من آدمی ام که توانایی پیوسته بودن توی یه مسیر طولانی رو نداره. وسطش یهویی کم میارم! کم میارم ولی جا نمیزنم.

به روزی که برای کنکور ثبت نام کردم فکر میکنم. توی خواب هم ٣١ مرداد رو تصور نمیکردم. حس میکردم همون ١٦ تیر کافیه.

الان به قدرت خدا فکر میکنم که اگه من از مهر خونده بودم و شروع کرده بودم، اگه اون همه وقت رو نسوزونده بودم قطعا تا ٣١ مرداد به فرسایش جسمی و روحی میرسیدم. شُکرت. :))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها